آرينآرين، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

برای پسرم آرین

واکسن یک سالگی

یک هفته قبل از زدن واکسن همش دلهره داشتم که نکنه پسر خوشکلم بعد از واکسن تب کنه و مریض بشه. طی تماسی که با خانم فاطمی داشتم ایشون بهم گفتن خیلی از بچه ها بعد از واکسن یکسالگی تب نمیکنن و مشکلی واسشون پیش نمیاد که با این حرفشون بهم قوت قلب دادند .خانم فاطمی تمام واکسنای شمارو از وقتی نوزاد بودی زده بودند و من بهشون اطمینان کامل داشتم. یک روز با بابا شمارو واسه واکسن بردیم بهداشت. خانم یغمایی که از مسئولین بهداشت هستن داشتن در مورد تغذیه شما باهام صحبت میکردن که یهو صدای گریتو از اتاق کناری شنیدم. فورا خودمو رسوندم اونجا دیدم خانم فاطمی واکسنتو زدن. خوشبختانه بعد از واکسن تب نکردی و مشکلی واست پیش نیومد. خداروشکر این واکسنتم زدیم و خیال ما...
11 مرداد 1395

سفر به کیش

اردیبهشت که فرا رسید من و بابایی تصمیم گرفتیم به همراه بابا رضا و مامان بزرگی و بی بی لیلا(مادربزرگ بابایی) بریم کیش. متاسفانه شب قبل از حرکتمون شما مریض شدی،کل شب رو گریه کردی و من و بابا هم تا صبح کنارت نشستیم.پیش خودمون فکر کردیم که دلت درد میکنه ولی فرداش که شمارو بردیم دکتر فهمیدیم گوشت عفونت کرده و تمام بی قراریهات مربوط به گوشت بوده.دکتر برات آنتی بیوتیک و استامینوفن و چند تا شربت دیگه تجویز کرد که قبل از پرواز داروهارو بهت دادم و شما تا رسیدن به کیش روی دستم خواب بودی و توی فرودگاه کیش تازه بیدار شدی و فهمیدی که اومیم یک جای جدید. هوای اونجا مثل بندرعباس گرم نبود و گاهی اوقات باد سردی میوزید و من که فکر میکردم هوای کیش باید گرم ب...
11 مرداد 1395

سفر به بندرعباس

هفته دوم عید تصمیم گرفتیم که با خانواده مامان بریم بندرعباس. توی راه خیلی ناآرومی کردی و من و شما صندلی عقب نشستیم که همش دوست داشتی بری پیش بابا. ولی چون خطر داشت بهت اجازه نمیدادم و با اسباب بازی و نشون دادن چندتا فیلم کودکانه تا اونجا سرگرمت کردم. بعضی مواقع آروم بودی ولی گاهی اوقات شروع به گریه میکردی و بابا چند بار مجبور شد توی جاده ماشین رو نگه داره و بیاریمت بیرون تا آروم بشی. دوسه مرتبه هم رفتی داخل ماشین خاله مریم و خاله مونس . دعا میکردم که زود برسیم . کلا چند وقتیه که توی ماشین گریه میکنی و منم تا رسیدن به مقصد باید سرگرمت کنم.بندرعباس هوا خیلی گرم بود و من از این بابت خوشحال بودم چون نباید لباس زیادی تنت میکردم و دیگه از پوشوندن...
24 فروردين 1395

ده ماهگی و اولین عید نوروز آرین عزیزم

سلام گلم. دهمین ماه زندگیت مصادف شد با عید نوروز. این اولین عید سه نفریمون بود. اولین عیدی که هدیه خدای مهربون کنارمون پای سفره هفت سین نشست.  عیدت مبارک باشه نخودی مامان. امیدوارم امسال سال خوبی برات باشه نازنینم.   ...
24 فروردين 1395

نه ماهگی

پسر خوشکلم، توی ماه نهم زندگیت تونستی بدون کمک بشینی و اینکه با دست گرفتن به چیزای مختلف سعی داشتی که بلند بشی و تمام توانتو به خرج میدادی که بتونی وایسی.
24 فروردين 1395

ورود به هشت ماهگی

سلام عزیزدل مامان. پسر گلم، مامان و بابا از هشت ماهگی شما ی خاطره بد تو ذهنشون موند که امیدوارم دیگه تکرار نشه. متاسفانه سه روز بعد از وارد شدن به ماه هشتم زندگیت ی روز صبح مامانی دید که شما نمیتونی آب دهانتو خوب فرو بدی و شب ی کمی سرفه داشتی که شما رو بردیم دکتر ولی داروها موثر نبود و روز به روز بدتر میشدی. تصمیم گرفتیم پیش ی دکتر دیگه هم بریم ولی شما با مصرف اون داروها بدتر میشدی که بالاخره به پیشنهاد دوست بابا شمارو به یزد بردیم. بعد از اینکه دکتر ریه شمارو معاینه کرد گفت که وضعیت خوبی نداری و باید بستری بشی. چهار روز اونجا بستری بودی و روزهای خیلی سختی بود. خاله مریم شب اول اومد پیشمون  و توی این چهار روز خیلی توی بیمارستان کمکم کرد...
24 فروردين 1395

جوانه زدن اولین مروارید پسرم

                                                                                                                سلام نازنینم.بالاخره اولین مرواریدت سر زد. مبارکت باشه عزیزدلم.خیلی تو این مدت اذیت شدی. بیشتر شبها به محض اینکه خواب میرفتی بیدار میشدی و گریه میکردی و در طول شب هم هر یک یا دو ساعت با گریه از خواب بیدار میشدی. اصلا خواب راحتی ندا...
12 اسفند 1394

بدون عنوان

سلام پسر خوشکلم.حالت خوبه نازنينم؟ الان که برات مينويسم بيست و چهار روزه که رفتي توي هفت ماهگي. ميخوام از چيزايي که تا الان پيش اومده برات بگم. واکسن شش ماهگی هجدهم آذر بود که به همراه بابا محمدحسین شما رو به مرکز بهداشت بردیم. مسئول بهداشت وزن، قد و دور سرت رو اندازه گرفت.خداروشکر همه چی خوب بود بعد بابایی شمارو برد اتاق تزریقات.مسئول بهداشت در حال تکمیل پروندت بود. وقتی کارش تموم شد پرونده رو داد به من تا ببرم به خانم پرستار بدم که واکسنتو تزریق کنه. به محض اینکه وارد اتاق تزریقات شدم دیدم بابایی پاهاتو محکم گرفته و خانم پرستار داره به پای کوچولوت واکسن میزنه. دویدم بالای سرت و همون موقع جیغت به هوا رفت و ی کمی از چشمات اشک اومد. خیل...
13 دی 1394

محک

محک سازمانی است که از انگیزه والای خدمت به همنوع سرچشمه گرفته و توجه خود را معطوف بیماری سرطان کودکان در سطح ملی و بین المللی و در حوزه‌های امور خیریه، درمان و تحقیقات نموده است. حمایت همه جانبه از کودکان مبتلا به سرطان و خانواده آنان در بخش خیریه، درمان کودکان مبتلا به سرطان در ایران و در چهارچوب منشور حقوق بیمار و بر اساس جدید ترین و کارآمدترین روش‌ها و آخرین دست آوردهای علم پزشکی در بخش درمان و انجام تحقیقات علمی در زمینه بیماری سرطان برای کشف علل بروز بیماری، روش‌های تشخیص، پیشگیری و روش‌های نوین درمان، ماموریت این سازمان است.  محک با برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری در حوزه آموزش پیشگیرانه و اطلاع&...
12 دی 1394