آرينآرين، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

برای پسرم آرین

لحظه تولد عسلکم

پسر نازم؛دکتر تاریخ تولدتو 18 خرداد اعلام کرده بود و هر روز که میگذشت بیشتر مشتاق دیدنت میشدم ولی هجدهم هم رسید و شما نیومدی و من و بابایی رو کلی نگران کردی.تا اینکه بالاخره دوشنبه شب (18 خرداد) ساعت 3:00 بود که ی دردایی اومد سراغ مامانی و فهمیدم که خدا اذن داده تا فرشته کوچولوش زمینی بشه.فورا آماده شدم و با بابا و خاله مریم رفتیم بیمارستان. بیمارستان خیلی خلوت بود، استرس زیادی داشتم ولی اون لحظه فقط توکل به خدا کردم و بعد از خداحافظی از بابایی و خاله مریم همراه با یک خانم رفتم طبقه بالا.بهم سرم وصل کردن و هر لحظه دردا شدیدتر میشد.خیلی ترسیده بودم و زمان به کندی میگذشت.انگار عقربه های ساعت از جاشون حرکت نمیکردن تا اینکه بعد از 9 ساعت درد کش...
12 آذر 1394

جوانه زدن دردونه من

سلام پسر ناز و قشنگم مدتها بود که میخواستم برات وبلاگی بسازم و خاطرات کودکیت رو بنویسم ولی فرصتی پیدا نمیکردم که بالاخره خدای مهربون کمک کرد و موفق شدم. شهریور 93 بود که فهمیدم شمارو باردارم ولی برای اطمینان بیشتر رفتم و آزمایش خون دادم،دیدم که بله حدس من درست بوده.فورا با بابایی که برای چند روز رفته بود تهران تماس گرفتم و این خبر خوب رو بهش دادم و اون هم کلی خوشحال شد و همون موقع آرزو کرد که ی پسر کاکل زری داشته باشه تا هروقت بزرگ شد با خودش به باشگاه ببرش و همینطور توی ماه محرم با خودش به هیئت ببره و با هم واسه آقا امام حسین(ع) عزاداری کنید. پسرک عزیزم، ماه های اول بارداری با حالت تهوع،معده درد و کمر درد گذشت و وقتی که فکر ...
12 آذر 1394