جوانه زدن دردونه من
سلام پسر ناز و قشنگم
مدتها بود که میخواستم برات وبلاگی بسازم و خاطرات کودکیت رو بنویسم ولی فرصتی پیدا نمیکردم که بالاخره خدای مهربون کمک کرد و موفق شدم.
شهریور 93 بود که فهمیدم شمارو باردارم ولی برای اطمینان بیشتر رفتم و آزمایش خون دادم،دیدم که بله حدس من درست بوده.فورا با بابایی که برای چند روز رفته بود تهران تماس گرفتم و این خبر خوب رو بهش دادم و اون هم کلی خوشحال شد و همون موقع آرزو کرد که ی پسر کاکل زری داشته باشه تا هروقت بزرگ شد با خودش به باشگاه ببرش و همینطور توی ماه محرم با خودش به هیئت ببره و با هم واسه آقا امام حسین(ع) عزاداری کنید.
پسرک عزیزم، ماه های اول بارداری با حالت تهوع،معده درد و کمر درد گذشت و وقتی که فکر میکردم ی کمی بهتر شدم لگن درد شدیدی اومد سراغم و راه رفتن رو برام دشوار کرد. ولی همه دردهارو به خاطر داشتن وجود نازنینت تحمل کردم و فقط از خدا سلامتیتو میخواستم.تو این مدت هروقت که واسه سونو میرفتم، صدای قلب نازنینت رو میشنیدم و کلی ذوق میکردم و هر بار خدارو صدهزار مرتبه به خاطر داشتنت شکر میکردم.